فرض کنيد زندگي همچون يک بازي است. قاعده اين بازي چنين است که:
بايستي پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهداريد و مانع افتادنشان بر زمين شويد.
جنس يکي از آن توپها از لاستيک بوده و باقي آنها شيشه اي هستند.
پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستيکي بر روي زمين،
دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ ديگر به محض برخورد ،
کاملا شکسته و خرد ميشوند. او در ادامه ميگويد :
خانواده، سلامتي، دوستان و روح خودتان چهار توپ شیشه ای
و توپ لاستيکي همان کارتان است.
كار را بر هيچ يك از عوامل فوق ترجيح ندهيد، چون هميشه كاري براي كاسبي وجود دارد ولي
دوستي كه از دست رفت ديگر بر نميگردد،
خانواده اي كه از هم پاشيد ديگر جمع نميشود،
سلامتي از دست رفته باز نميگردد
و روح آزرده ديگر آرامشي ندارد