استقلالی ها حتما این داستان رو بخونن
پرسپولیسی ها هم اگه خواستن بخونن
فقط واقعیت رو بپذیرند
برای خواندن این داستان شگفت انگیز به ادامه مطلب بروید
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
نجوا با مهربانترین | 6 | 1020 | rezaryra |
جمله های زیبا | 3 | 732 | majid_general |
روانشناسی | 7 | 937 | chista |
اصول فكري مهندسي صنايع چيست ؟ | 2 | 1848 | chista |
مهندسی صنایع.... | 6 | 1117 | chista |
اعتراف کنید | 4 | 1492 | majid_general |
آدمها | 0 | 525 | majid_general |
نگاه های زنانه و مردانه | 2 | 871 | shadi |
بحث ازاد | 9 | 1239 | shadi |
اگر تصمیم دارید مهندس شوید،حتماً مهندسی صنایع را انتخاب كنید | 0 | 561 | mcyborgm |
نكته هاي كوچك زندگي مهندسي | 0 | 534 | majid_general |
160 نکته در مورد مدیریت | 0 | 511 | majid_general |
استقلالی ها حتما این داستان رو بخونن
پرسپولیسی ها هم اگه خواستن بخونن
فقط واقعیت رو بپذیرند
برای خواندن این داستان شگفت انگیز به ادامه مطلب بروید
استادی در جلسه امتحان به دانشجویان گفت:
این رو می دونم که چقدر به خودتو زحمت داده اید تا معدلتان را بالا نگه دارین
که مشروط نشوید و از آنجایی که میدانم بسیار مطالعه کردین
می خوام به شما یه پیشنهاد کنم
هر کسی که از امتحان انصراف بده نمره 15را میگیره
و گرنه هر نمره ای گرفتین برایش منظور میشه
دانشجویان به آرامش رسیدند و تعدادی هم برگهای امتحانی رو به استاد دادنو تشکر کردن
استاد باقی برگها رو میان دانشجویان توضیع کرد
روی برگهای اونا نوشته بود نمره 20 واقعی را گرفتن
پس همچنان به خودتان اعتماد داشته باشید
آسمان را گفتم :
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی ؟
صاحب رفعت دیگر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !!!
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم !
…
خاک را پرسیدم :
می توانی آیا
دل مادر گردی ؟
آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم !
…
این جهان را گفتم :
هستی کون و مکان را گفتم :
می توانی آیا
لفظ مادر گردی ؟
همه ی رفعت را
همه ی عزت را
همه ی شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت و شوکت و شان کم دارم !
عزت و نام و نشان کم دارم !
…
امروز آقا، بی تو جور دیگری بود
حتی نگاه یاسها، نیلوفری بود
خورشید مثل پنج شنبه پا نمی شد
انگار بین رختخوابش بستری بود
بر شانه های شمع ها در اول صبح
تابوت یک پروانه ی خاکستری بود
وضعیت آب و هوا مثل همیشه
مثل هوای جمعه ی پشت سری بود
چشم زمین جاهلیت خیز دنیا
دنبال خطّ کوفی پیغمبری بود
اینکه غروب است و کمی بارانیم، نه
از اولش هم روز گریه آوری بود
در چشمایم ، التماس آخرینم
ما را به سمت “چشمهایت می بری” بود
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟
فرصت امروز هم با وعده فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند
من غلامی ز غلامان توام یا زهرا
مستمندی به سر خان توام یا زهرا
از زمانی که به خود آمده ام فهمیدم
خاطر آشفته و حیران تو ام یازهرا
من دعا بودم ز روز ازل برلب تو
ذکری از نیمه سوزان توام یازهرا
متولد شده عشق توام بی بی جان
آه پرورده دامان توام یا زهرا
بیت الاحزان دلم شاهد اشک سحرت
اشک آن دیده گریان توام یازهرا
از ازل لطف تو شد شام حالم آری
تا ابد در خور احسان توام یا زهرا
شد یهودی ز نخ چادرت اسلام شناس
فخرم این بس که مسلمان توام یازهرا
ای یتیمان مدینه همه از پخت تو سیر
طالب لقمه ای از نان توام یازهرا
هنوز هم بعد از اين همه سال، چهرهي ويلان را از ياد نميبرم. در واقع،
در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت ميکنم، به ياد ويلان ميافتم ...
ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانهي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک
کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق ميگرفت و جيبش پر ميشد، شروع ميکرد به حرف زدن ...
روز اول ماه و هنگاميکه که از بانک به اداره برميگشت، بهراحتي ميشد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست
جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست
ما کجا و نورباران شب دریا کجا!
قطره در خواب و خیالِ جذر و مد ماه نیست
ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا!
هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست
عشق، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است
پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست
بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که
در بساط خالی ما، آه حتی آه نیست
ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم
بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست
تک سوار قصه ها، یک روز می آید ولی
جز خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست
بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست
و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست .
و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست
و در آن دنیا بفهمم که هست .
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه»
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات... کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
... ...
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
* * *
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد
* * *
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬
بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه !
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن
یک درختِ پیرم و سهم تبرها میشوم
مردهام، دارم خوراکِ جانورها میشوم
بیخیال از رنجِ فریادم تردّد میکنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها میشوم
با زبان لالِ خود حس میکنم این روزها
همنشین و همکلامِکور و کرها میشوم
هیچکس دیگر کنارم نیست، میترسم از این
اینکه دارم مثل مفقودالاثرها میشوم
عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازهای
میکُشم خود را و سرفصلِ خبرها میشوم!
فریب ما مخور آقا دروغ می گوییم
به جان حضرت زهرا دروغ می گوییم
* * *
چی ناله ای چه فراقی چه درد هجرانی
نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم
* * *
تمام چشم براهی وانتظار و فراق
وندبه های فرج را دروغ می گوییم
* * *
دلی که مامن دنیاست جای مولا نیست
اسیر شهوت دنیا دروغ می گوییم
* * *
زبان سخن زتو گوید ولی برای مقام
به پیش چشم خدا هم دروغ می گوییم
* * *
کدام ناله غربت کدام درد فراق
قسم به ام ابیها دروغ می گوییم
* * *
خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ می گوییم
*************************
گلایه ام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو ، تر نیست
گلایه ام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوش ها كه برای گناه ها كر نیست
گلایه ام ز محبین مدعی چو من است
كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!
هزار داد زدیم ادعای حب تو را
به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست
همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا
و اقتدای جوانی مان به اكبر نیست
عجیب نیست چرا پشت پرده ای آقا
ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست
اگر كه غیبتتان گشته است طولانی
گلایه ام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست ...
ما ه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس" خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
بچه که بودم فکر می کردم تمام خوبی ها با عید می آیند و تو که دیباچه ی تمام خوبی هایی هم قطعا با بهار می رسی.
در ذهن کودکانه ی من شما بودید و شکوفه ها و خنده هایی که هرگز تمام نمی شدند.
آقای من ! حالا ذهن بزرگسالم می داند زمان ظهورت مخفی است و تنها خدا عالم است کی پرده ی غیبتت کنار خواهد رفت.
اما آرزو دارم در همین بهار در جمعه ای نیک یارانت گرد نگین وجودت جمع شوند.
دعای تحویل سال من ظهور شما خواهد بود.
1. در زندگی و معاشرت با دیگران ، نرمافزار باشیم ، نه سختافزار.
2. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی ، از سه كاراكتر "ع"، "ش" و "ق"، استفاده كنیم نه چیز دیگر.
3. هیچگاه قفل سیدی قلب مردم را نشكنیم كه "تا توانی دلی به دست آور ، دل شكستن هنر نمیباشد".
4. چنانچه در كاری شكست خوردیم ، آن را "Shut Down" نكنیم بلكه آن را "Restart" كنیم.
5. برای مانیتور زندگیمان ، بكگراند (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم نه سیاه یا دودی.
6. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده كنیم.
7.برای حل اختلافات ، روی گزینه " گذشت و ایثار "، دابل كلیك (Double click) كنیم.
8. برای فایلهای اسرار زندگیمان ، پسورد (password) بگذاریم و آن را مخفی (Hidden) كنیم.
9. همواره پیش از سخن گفتن ، سی پی یوی فكرمان را به كار بیندازیم.
10. بر صفحه مشكلات مردم ، كلید F1 باشیم و آنان را كمك و راهنمایی (Help) كنیم.