بهشت، دری از درهای تبسم خداست! دل، که هوای بهشت را می کند، سراغ تو را می گیرد. من، خود، بارها دیده ام که زائرانت، وقتی که از در بیرون می آمدند، تکه های بهشت را، در مشت های کوچک و بزرگ خویش، قایم کرده بودند ... !
موج های سینه چاک - که سر بر سنگ های ساحل می کوبند - از تب و تاب دردمندانه ی دریا حکایت دارند. اما، همین که نگاه اشک، بر تو می افتد - فاصله ی دل به کنار می رود ، و لب های وصل، به تبسم می نشیند. حرم تو، کارگاه عاشقی است. نگاه شیرین و غریبانه ات، دل آدم را، آتش می زند. ای عاشقانه ترین غربت !
عالم، هیچ غریبی را خودمانی تر از تو نیافته است ... نگو، نگو، نگو - می دانم! آن تشری که با نگاهت - هم - می زنی، دل آدم را، پاره می کند! می دانم که از آن آهوی با معرفت، خیلی کمترم، اما، من که برای نیامده ام ... !
هر جا که عشق نیست، نام تو را نمی برند! عاشقی، یاد گرفتنی نیست: هیچ مادری را ندیده اند، که گریه کردن را، به کودکش یاد داده باشد! خادمان حرم، جارو کردن را، بهانه می گیرند، که با تو، بیشتر باشند! یا ضامن آهو! این هم بهانه ای است، وگرنه، خودت که می دانی: این نگاه نخ نما، قابل تو را ندارد ...
چند سالیه تو سینه داغ انتظارو دارم
چند ساله که اسم تو رو هی به زبون میارم
چند ساله کاره من شده شمردن لحظه ها
این نفسای خسته که دارن میوفتن از پا
بزار بیام که خسته از گذشته ی تباهم
بزار بیام که خسته از یه لحظه اشتباهم
ضامن هشتمین بی رقیبم... ستاره ی مشرقی غریبم
سوی کبوتری که شد فراموش...میشه که وا کنی دوباره آغوش
مانده ام در عجبــــــ ... چه میکنی با دل زائرت که هنوز پا در جاده نگذاشته، تمام سنگینی های قلبش را فراموش می کند؟!
.
.
.
احساس سبکی می کنم...
.
.
..........................
زائری بارانی ام و دل خوش به محالاتـــــــــــــ رضـــا